غلامحسین تن پوشان معمولا دونوبت به زورخانه می رفت و علاوه بر آن کارگاه چوب بری و نجاری داشت و خیلی سنگین کار می کرد صبحا حتما صبحانه کله پاچه می خورد و شب ها شام فقط چلوکباب برگ می خورد یعنی وقتی از سر کار میومد خدا رحمتشون مادرم و برادر بزرگوارم رو که فاصله سنی تقریبا ۱۸ ساله با من داشت من هم بچه اخر خانواده بودم و بعد از فوت پدرم برادرم ما رو بزرگ کرد و خیلی منو دوست داشت و توجه می کرد یه بادیه داشت می گفت ننه بادیه منو بده یکشب منو با خودش می برد یک شب داداش علی رو ما رو بغل می کرد تا چلوکبابی شایسته و توی راه برامون آواز می خوند اون موقع به خاطر جنگ جهانی حکومت نظامی بود و شب ها تعطیل و کسی جرات نداشت اون موقع بیاد بیرون ولی داداش غلام از هیچی نمی ترسید از همون جوونیش همینطوری بود مرحوم مادرم می گفت از بچه گی اینطوری بود ، خلاصه رسیدیم جلوی شایسته چهارراه ابوسعید همیشه ایشان دوتا به در می زد اون فرد میومد بادیه رو می گرفت غذا رو می داد پولش و می گرفت درو می بست هر شب روال همین بود ، تا یکشب وقتی از چلوکبابی برمی گشتیم و غزل می خوند صدای جیغ اومد در خیابون پانزده خرداد فعلی و بوذرجمهری قدیم به سمت چهارراه گلوبندک برادرم وایستاد منو رو پله یه خونه گذاشت بادیه غذا رو گذاشت رو پای من و کتش و دراورد انداخت رو پای من و گفت بشین اینجا و ت نخور اگه اتفاقی برای من افتاد راست همین پیاده رو بگیر ‌و برو سر بازارچه و برو خونه من خیلی ترسیده بودم خودش رفت وسط خیابون وایستاد درشکه داشت میومد صدای جیغ از داخل آن با صدای رسای خودش نعره زد وایستا و درشکه چی توجه نکرد و با شلاق اسب ها به داداشم پرتاب کرد بعد دداداش همون شلاق و کشید و طرف انداخت پایین کلا ضرب دستش خیلی زیاد بود اگر یه چک به هرکی می زد همون کار طرف و می ساخت بعد دو تا قزاق روسی تا دست به اسلحه بیان ببرن هر دو تا رو کشید پایین و تا می خوردن کتکشون زد و دختر بیچاره رو از کالسکه آورد پایین و منو برداشت و سریع از اونجا دور شدیم بعد دخترو کلی دعوا کرد که این موقع شب اینجا چه غلطی می کنی دختر بیچاره که گریه می کرد و توضیح داد بعد گفت خونتون کجاست ؟ گفت دباغخانه رفتیم دختر و رسوندیم که پدرش سر کوچه وایستاده بود بعد داداشم پدر دخترو دعوا کرد یه چک هم زد تو گوشش که دیگه این موقع شب بچه رو بیرون برای خرید سیگار نفرست و سریع اومدیم درخونگاه شام و خورد و فرداش قزاق ها ریختن تو در خونگاه و مجبور شد یه مدت از تهران بره بیرون تا آب از آسیاب بیفته


زورخانه
تن پوشان
پهلوان
غلام نجار
ورزش باستانی
جهانگیر خان یوزباشی

یاس کبود- سرآینده علی تن پوشان متخلص به مرآت

و اما  واقعا نفس چیست ؟

جسم انسان؛ برگرفته از نوشته های علی تن پوشان

رو ,شب ,منو ,ها ,یه ,زد ,می کرد ,این موقع ,ما رو ,وقتی از ,شب ها

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانش من انواع مدل‌های طراحی داخلی دیجی دانلود پکیج کنکور ریاضی وبلاگ حامد مهدی زاده چاپ و تبلیغات میقات پاورپوینت تکنولوژی جراحی گوارش و غدد لیلا ساداتی ppt طراحی سایت در کاشان هایپرصنعت نمونه سوالات رشته تراشکاری درجه 2